قرآن ف با نقل فصل ها و فرازهايي از داستان گذشتگان، روايتي تصويري و هنري از انديشه و فرهنگ آنان را به نمايش مي گذارد و حس کنجکاوي آدمي را براي رديابي و شناسايي مکان ها و سرزمين هاي وقوع اين داستان ها برمي انگيزاند و همين به نوبه ي خود گونه اي گردش گري و جهان گردي را مي طلبد که قرآن در ضمن بيان قصه ها و داستان هاي گذشتگان مردمان را به آن سو فرا مي خواند:
« نحن نقص عليک أحسن القصص بما أوحينا إليک هذا القرآن و إن کنت من قبله لمن الغافلين »؛
ما نيکوترين سرگذشت را با اين قرآن که به تو وحي کرديم، بر تو حکايت کنيم و تو پيش ازآن از بي خبران بودي.
توجه به واژه ي « قصص » دربحث مورد نظر مي تواند راه گشا و درس آموز باشد:
کلمه ي « قصص » در قرآن بر وزن « عسس » آمده نه « فرق جمع فرقه ». واژه ياد شده صورت جمع ندارد و در اصل به معناي « پي گيري » و « رديابي » است...قصص به معناي رمان و يا حوادث خيالي نيست، بلکه به معني سرگذشت و ماجراي واقعي است.
بنابراين، بهره وري از قصص قرآني آن گاه به شايستگي انجام مي گيرد که انسان ها در راستاي پي گيري و رديابي رخدادها قرار گيرند. و با گردش ونگرش در ظرف و بستر داستانها از آن پند و عبرت آموزند و تنها به شنيدن و مطالعه بسنده نکنند.
امام علي عليه السلام مي فرمايد:
لن يصدق الخبر حتي يتحقق العيان
گزارش آن گاه مورد تصديق و تأييد است که عيني و خارجي باشد.
در اين جا به ارائه ي سيمانگاري قرآن درباره ي شماري از شخصيت هاي الهي که زندگي آنان همراه با سفرها و مهاجرت هاي گوناگون بوده است، مي پردازيم:
ابراهيم مهاجر
تاريخ نويسان، براي حضرت ابراهيم سه هجرت و مسافرت نقل کرده اند: براي حضرت ابراهيم سه هجرت و مسافرت نقل کرده اند:
1. از زادگاهش بابل به سوي شام؛
2. از شام به مصر؛
3. برگشت از مصر به شام.
البته اينها افزون از سفرهاي پي در پي آن حضرت از فلسطين به مکه در جريان بردن هاجر و اسماعيل است.
قرآن در آيه هاي زير به سفرها و هجرت هاي ابراهيم اشارت مي کند:
« فآمن له لوط و قال إني مهاجر إلي ربي إنه هو العزيز الحکيم »
لوط به او ايمان آورد و گفت: من به سوي پروردگارم مهاجرت مي کنم؛ زيرا او پيروزمند و حکيم است.
« و نجيناه و لوطا إلي الأرض التي بارکنا فيها للعالمين »
او و لوط را رهانيديم و به سرزميني که آن را برکت جهانيان قرار داده ايم، برديم.
سفرهاي فرزندان يعقوب عليه السلام.
يکي از قصه ها و داستان هاي درس آموز و پرنکته ي قرآن، داستان حضرت يوسف عليه السلام است که خداوند آن را « احسن القصص » ناميده و به گونه گسترده و ريز به پي گيري اين قصه پرداخته است:
اين قصه ذکر پيغامبران و ذکر فرشتگان و پريان و آدميان و چهار پايان و مرغان و سير پادشاهان و آداب بندگان و احوال زندانيان و فضل عالمان و نقص جاهلان و مکر و حيلت زنان و شيفتگي عاشقان و عفت جوان مردان و ناله محنت زدگان و تلون احوال دوستان، و عدوات و شماتت خويشان در فرقت و وصلت و عز و ذل و غنا و فقر و اندوه و شادي و تهمت و بيزاري و اميري و اسيري، اين همه نکته ها در اين قصه بجامانده و در اين قصه علم سر و علم فقه و علم تعبيرخواب و علم فراست و علم معاشرت و سياست و تدبير معيشت، در مي آيد و... .
در مجموع به سه سفر درآيات قرآن براي فرزندان يعقوب اشاره شده است:
1. نخستين سفر از کنعان به مصر به اتفاق همه ي فرزندان به جز بنيامين. ( ده نفر)؛
2. دومين سفر به اتفاق و همراهي برادر يازدهمي به نام بنيامين؛
3. و سومين سفر،فرزندان يعقوب به همراهي پدر براي ديدن يوسف و پايان قصه پرغصه.
قرآن، با اشاره به نکته هاي ريز اين رفت و آمدها و سفرها، مسائل و مباحث تربيتي، اخلاقي و عاطفي و انساني ظريفي را نيز در لابه لاي آن گنجانده است.
يکي از پيام هاي اين سير و سفرهاي فرزندان يعقوب عليه السلام آن است که:
در شرايط ناسالم اقتصادي و در تنگناهاي معيشتي، نبايد به بهانه اين که در اين جا چشم به جهان گشوده ام، ماندگار شد وتن به ذلت و حقارت داد. بلکه بايد رنج و سفر و مسافرت را بر خود هموار ساخت و با برنامه ريزي و حفظ شئون و ارزش هاي انساني و ديني با ساير شهرها و کشورها ارتباط و پيوند برقرار کرد و اين مهم، شدني نيست، مگر با رفت و آمد و سير و سفر و شناسايي امکانات کشورهاي مورد نظر.
موسي و خضر ( دو گردش گر ناهمگون )
موسي در مصر به دنيا آمد و در آن جا مدتي بزيست. در وي، از همان دوران نوجواني و جواني روحيه ستم ستيزي و مدد رساني به ستم ديدگان ديده مي شد. بر اثر درگيري که بين دو نفر سبطي و قبطي به وجود آمد و و موسي به کمک سبطي شتافت و مرد قطبي را نقش بر زمين ساخت و روز ديگر نيز شبيه همين ماجرا تکرار شد.
فرعونيان فهميدند موسايي که به دنبال آن مي گشتند هموست؛ از اين روي به جست و جو پرداختند تا دستگيرش کنند و موسي پس از آگاه شدن از اين امر ترسان و نگران از شهر بيرون رفت:
« فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين »
ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اي پروردگار من! مرا از ستم کاران رهايي بخش.
اين نخستين سفر موسي بود که پيش از نبوت از مصر به سوي مدائن انجام گرفت.
دومين سفر وي از ازدواج با دختر شعيب از مدائن به سوي مصر بود که در طي همين سفر به مقام پيامبري رسيد و خداوند برادرش هارون را به کمک موسي فرستاد و تا همراه و هم گام با يکديگر مردم را از ستم فرعوني برهانند و آنان را به عبوديت حق رهنمون گردند.
سومين سفر موسي همراه با بني اسرائيل به سوي بيت المقدس بود که به قدرت خداوند، دريا شکافته شد و مو سي و همراهيان از آن گذشتند فرعونيان در کام امواج دريا فرو رفتند و اين خود آيت ونشانه اي شد براي عبرت و پندگيري آيندگان.
چهارمين سفر سرنوشت ساز موسي، که به گردش گري و جهان گردي شباهت کامل دارد، آن بود که موسي براي ديدار و ملاقات با بنده ي شايسته خداوند، حضرت خضر عليه السلام به سوي « مجمع البحرين » حرکت کرد. وسايل سفر را فراهم ساخت و همراه يوشع بن نون، که خدمت گزار او بود، به سوي اين سرزمين به راه افتادند. هنگامي که پس از چندي راه پيمايي، به نقطه ي موعود رسيدند.، موسي مردي را ديد که آثار نبوت در چهره اش پيدا و سيمايش از سماحت و و تقوا حکايت مي کرد. پس از صلح وسلام و آشنايي با خضر، موسي آمادگي خود را جهت فراگيري علم و دانش از خضر اعلام کرد و خضر نيز با شرايطي آن را پذيرفت و سفر اين دو پيامبر، که نوعي جهان گردي نيز به شما مي رفت، آغاز شد . در لابه لاي اين سفر و گردش، نکته هاي فراواني است که اين نوشتار را گنجايش آنها نيست. آن چه به عنوان ره توشه ي اين سفر و گردش گري، مي توان آموخت آن است.که براي ايجاد تبادل فرهنگي و آموختن و علم و تجربه، بايد عزم را جزم کرد و رنج و سختي آن را نيز به جان خريد؛ زيرا « نابرده رنج گنج ميسر نمي شود.»
ذوالقرنين ( يا الگوي جهان گردان )
قرآن در آيات شانزده گانه ي سوره ي کهف از شخصي سخن مي گويد که سفرهاي گوناگون به اطراف و اکناف و جهان داشته و با جهان پيمايي به سوي شرق و غرب شتافته و آثاري از خود به يادگار گذاشته است. در اين که اين جهانگرد، با کدامين مرد معروف تاريخ برابر مي شود. ميان مفسران و مورخان گفت وگو بسيار است.
1. مراد از ذوالقرنين اسکندر مقدوني است.
2. يکي از پادشاهان يمن به نام « تبع » بوده است.
3. بزرگ ترين امپراتور چين است. که در تاريخ آمده است.
4. کورش پادشاه هخامنشي است.
و نيز در اين که پيامبر بوده يا پادشاه و يا فردي شايسته و صالح و نيز چرا به او « ذوالقرنين » گفته اند، سخن بسيار است که به بيان يک روايت از امام علي عليه السلام در اين باره بسنده مي کنيم:
قام ابن الکواء إلي علي عليه السلام و هو علي المنبر فقال يا أميرالمؤمنين أخبرني عن ذي القرنين نبياً کان أم ملکا؟ و أخبرني عن قرنه من ذهب أو من فضه؟ فقال له: لم يکن نبياً و لا ملکاً، و لم يکن قرناه من ذهب و لافضه، و لکنه عبداً أحب الله فأحبه الله، و نصح لله و ونصحه الله، و إنما سمي ذالقرنين، لأنه دعا قومه إلي الله عزوجل، فضربوه علي قرنه فخاب عنهم حيناً، ثم عاد إليهم، فضرب علي قرنه الآخر و فيکم مثله
ابن کواء ازامام علي عليه السلام که بر فراز منبر نشسته بود پرسيد: اي اميرمؤمنان به من گزارش ده که ذوالقرنين پيامبر بود يا پادشاه؟ و شاخ او از طلا بود يا نقره؟
امام علي عليه السلام فرمود: نه پيامبر بود ونه پادشاه و شاخ هاي او هم از طلا و نقره نبود. او بنده اي از بندگان خدا بود که محبت خداي در دل داشت و خدا هم او را دوست مي داشت. خالصانه در راه خدا گام برداشت. خداوند هم به او اخلاص و پاکي داد. علت ناميدن اوبه ذوالقرنين، آن بود که قوم خويش به سوي خدا فراخواند، بر سر او ضربت زدند از ميان آنان مدتي پنهان شد. دوباره پس از مدتي برگشت باز هم بر او ضربه زدند و در ميان شما مردم هم چنين فردي وجود دارد [ اشاره به خود ايشان]
به هر حال، آن چه درباره ي اين شخصيت مي توان گفت، چند نکته است:
1. از آيات قرآني بر مي آيد که ذوالقرنين جهان گردي صاحب هنر و دين دار و هدف دار بوده و با عنايت و مدد خداوندي از وسيله ي سريع السير و شتابنده اي نيز برخوردار بوده است. که دشت و هامون و کوه و کوير را درمي نورديده و با اين وسيله ي زمين پيما، به شرق و غرب جهان آن روز گام نهاده است و زندگي پر تحرک و پرکاري داشته که گردش گري و سير سفر جزء اساسي و بنيادي آن را تشکيل مي داده است.
2. وي با استفاده از ابزار مهندسي مدرن و پيش رفته ي زمان خودش، دست به ابتکارهاي جالب و سازنده اي زده است که ساخت سد آهنين همراه با مس گداخته و با شيوه ي مهندسي دقيق از آن جمله است.
3. سرداري بزرگ و بزرگوار بوده که در ايجاد سد بزرگ و سرنوشت ساز در منطقه کوهستاني، هيچ گونه امکانات مالي و ابزاري ازمردم نگرفته و فقط از بازوان پرتوان مردم آن مرز و بوم و سود جسته است.
از ويژگي هاي سد سازي او، استحکام و استواري و کيفيت ساخت آن بوده است که راه نفوذ مفسدان منطقه به نام « يأجوج و مأجوج » را بسته و جلو جنايت ها و غارتگري هاي آنان را به طورکلي گرفته است.
5. از مجموع آيات مي توان فهميد که او سه سفر به سه سو داشته و درهرکدام پديده اي نظر اورا جلب کرده است:
الف ) در سفر به غرب، منظره ي غروب خورشيد در ميان دريا او را به ياد کارگاه ذوب فلزات و انداخته و همين نکته مي رساند و که ازاو هنرمندان و مهندسان زمان خويش بوده است.
اين منظره در هنگام غروب خورشيد که تابش چند ساعته ي افق، دريا را کاملاً از بخار آب انباشته مي کند و شعاع خورشيد در فضاي آب گونه بخار به رنگ هاي مشعشع جلوه مي کند. بسيار دل ربا و فريبنده است. که ذوالقرنين را نيز به سوي خود کشانده است.
ب ) ذوالقرنين سفر خود را به غرب پايان داد، سپس عزم شرق کرد و در اين مسير راه پيمود تا به خاستگاه خورشيد رسيد. در اين بخش از سفر به مردمي برخورد کرد که در سطحي پايين از لحاظ فرهنگي مي زيستند، با پوشش اندکي که بدن آنها را در برابر آفتاب نمي پوشانيد زندگي مي کردند، خانه و مسکن نداشتند و از امکانات نخستين زندگي محروم بودند و به اين منوال زندگي مي گذارندند.
ج ) سومين مرحله ي سفر و جهان گردي ذوالقرنين را قرآن اين گونه ترسيم مي کند:
« ثم أتبع سببا * حتي إذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوماً لايکادون يفقهون قولاً * قالوا يا ذالقرنين إن يأجوج و مأجوج مفسدون في الأرض فهل نجعل لک خرجا علي أن تجعل بيننا و بينهم سداً... »
باز هم راه را پي گرفت تا به ميان دو کوه رسيد، در پس آن دو کوه مردمي را ديد که گويي هيچ سخني را نمي فهمند. گفتند: اي ذوالقرنين ! يأجوج و مأجوج در زمين فساد مي کنند، مي خواهي خراجي برخود مقرر کنيم تا تو ميان ما و آنها سدي برآوري؟...
بدين سان در مي يابيم که ذوالقرنين از شخصيت هايي بوده که با عقل و درايت و مديريت شايسته و بهره گيري از امکانات مادي و معنوي، بهترين و پيش رفته ترين استفاده را کرده و با سير و سياحت و گردش گري و جهان گردي گامهاي سودمند و سازنده اي در رفع محروميتها و دفع جنايت ها و تباهي هاي جامعه خويش برداشته است.
پيام زندگي او به روايت قرآن مجيد آن است که با تکيه بر قدرت لايزال پروردگاري و استفاده ي بهينه از نيروهاي مردمي مي توان در برابر بزرگ ترين باندهاي تباهي و فساد آفرين ايستاد و با اقدام هاي نور و مبتکرانه جلو نفوذ و سلطه آنان را گرفت و و تاخت و تاز آنان را محدود و مهار ساخت.
نيز از اين داستان مي توان آموخت که در سير و سفر و گردش و جهان ديدن، با صحنه ها و و نيازهايي رو به رو مي شود که او را وادار به تصميم گيري و برنامه ريزي و طراحي مي کند و چه بسا در اين گونه سير و سفرها به ره آوردهاي ابتکاري و دستاوردهاي دست اول و نوپيدا نيز بتوان دست يافت که با سال ها مطالعه و آموزش ذهني و علمي برابري کند.
نکته ي پاياني
از جريان ذوالقرنين در قرآن به خوبي مي توان آموخت که گام نخست در زمينه ي گردش گري و جهان گردي برخورداري از امکانات و ابزار مناسب است: « إنا مکنا له في الأرض ».
درجهان امروز که جهان ارتباطات نام گرفته، صنعت توريسم جايگاه ويژه خود را داراست. بهره برداري صحيح و سالم از اين صنعت در کشور اسلامي ايران بايد با الهام از قرآن و ارزش هاي اسلامي همراه باشد و نخستين شرط موفقيت آن اين است که زمينه هاي جذب توريست را فراهم آوريم و در چارچوب قوانين و آداب و رسوم ملي، اين صنعت مهم و سودآور را فعال و پويا سازيم.
تهيه امکانات رفت و آمد، اسکان، نقل و انتقال و استفاده ي بهينه از فرصت هاي به دست آمده، ايران اسلامي را در جهان امروز بهتر و بيشتر مطرح خواهد کرد و داوري هاي بوق هاي تبليغاتي جهان استکبار را به کلي دگرگون خواهد ساخت. سرمايه گذاري در اين صنعت و فراهم سازي اسباب و مقدمات مناسب با شأن و شکوه جمهوري اسلامي نياز زمان و نظام ماست و اين درسي است که از قرآن مي توان به خوبي آموخت:
« إنا مکنا له في الأرض و اتيناه من کل شيء سببا * فأتبع سببا »
منبع:تبیان
:: موضوعات مرتبط:
قل سیروا فی الارض ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0